جدول جو
جدول جو

معنی چپه زن - جستجوی لغت در جدول جو

چپه زن(شَ)
چپک زن. دست زن. کف زننده. دستک زننده. آنکه دو کف دست بر هم زند ابراز شادمانی را:
زین سور به آئین تو بردند بخروار
زر و درم آن قوم که نرزند بدو تیز
از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز
سنگ و سرخ (؟) و چپه زن مسخره و حیز.
سوزنی.
رجوع به چپه و چپک و چپه زدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاه کن
تصویر چاه کن
کسی که پیشه اش کندن چاه یا لای روبی کاریز است، چاه کن، مقنی، کسی که چاه مستراح را خالی می کند، بیشتر در معنای دوم استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاه زدن
تصویر چاه زدن
حفر کردن چاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چامه زن
تصویر چامه زن
نوازنده، خواننده، کسی که نغمه و سرودی را با ساز بزند یا بخواند، برای مثال بدان چامهزن گفت کای ماه روی / بپرداز دل، چامۀ شاه گوی (فردوسی - ۶/۴۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپه شدن
تصویر چپه شدن
چپه کردن، واژگون شدن، وارون شدن
کنایه از خوابیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب زن
تصویر چوب زن
آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند، چوب زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپ زدن
تصویر چپ زدن
به راه چپ رفتن، به سمت چپ رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاه زنخ
تصویر چاه زنخ
کنایه از فرورفتگی کوچکی در میان چانه، برای مثال در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ / آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد (حافظ - ۲۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکه زن
تصویر سکه زن
کسی که پول فلزی سکه می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاه بن
تصویر چاه بن
بن چاه، ته چاه، تک چاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگ زن
تصویر چنگ زن
چنگ زننده،، نوازندۀ چنگ
فرهنگ فارسی عمید
چوب زننده. ضربه واردکننده با چوب:
که تابر ما زمانه چوب زن بود
فلک چوبک زن چوبینه تن بود.
نظامی.
، فراش:
قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن
خاقان رکابدارت وفغفور پرده دار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ)
مهتر پاسبانان. (شعوری ص 352). رجوع به چوبک زن شود
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بَ زَ)
در این بیت سوزنی این صورت آمده است:
زین سور بآئین تو بردند بخروار
زرّ و درم آن قوم که نرزند به دو تیز
از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز
سنگ و سرح (؟) وحبه زن و مسخره و حیز.
و شاید این صورت مصحف کلمه چپه زن یعنی چپک زن، و یا قحبه زن باشد
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ساززن. موسیقی دان. آهنگ نواز. نغمه زن. آنکه سرود ونغمه در دستگاه موسیقی ساز کند و بوسیلۀ یکی از آلات موسیقی بنوازد یا بخواند. کسی که خواندن یا زدن نغمه و سرود را در دستگاههای موسیقی داند:
بدان چامۀ زن گفت کای ماهروی
بپرداز دل چامۀ شاه گوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
تک چاه. (آنندراج). بن چاه. ته چاه:
بدین چاه در آب سرد است و خوش
بفرمای تا من بوم آبکش
که هستند با من پرستنده مرد
کزین چاه بن برکشند آب سرد.
فردوسی.
پس آن به که غوکان در این چاه بن
نگویند از موج دریا سخن.
میرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ اَ تَ)
گمان میکنم بمعنی سیلی و تپانچه زدن باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
در چپ زدن خرد شوی راست
دانی چپ خود ز جانب راست
دانسته شوی بکار دانی
بر سر صحیفۀ معانی.
امیرخسرو (از امثال و حکم).
- خود را به کوچۀ علی چپ زدن، کنایه است از تجاهل کردن درامری یا اظهار آشنائی نکردن با کسی. رجوع به چپ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَرْ، رَ / رِ دَ)
معلق شدن. وارون شدن. برگشتن ظرفی که آب یا غذا در آنست. واژگون گشتن. به پهلو افتادن چیزی. چنانکه گویند: کاسۀ آش چپه شد. دیگ چپه شد. اتومبیل چپه شد و غیره
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ زَ)
چرخ پیرزن. آلت پنبه ریسی. آلت ریسندگی:
چرخ چون چرخ زنان نالانست
دل ز چرخ اینهمه نالان چه کنم.
خاقانی.
رجوع به چرخ پیرزن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ خوا / خا تَ)
دست زدن. چپه زدن. رجوع به چپک و چپه و چپه زدن شود، در تداول زنان راه رفتن بیهوده. راه بسیار رفتن، بی ثمر و بی مقصد معلوم و بیهوده بهر جای رفتن. بسیار راه رفتن کسی بی آنکه در پی کاری باشد. بیهوده و بی مقصود گشتن. راه بی فایده رفتن. دوندگی بیهوده کردن. رفتن بسیار و بی مقصود و فائده
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
کنایه از رقاص باشد. (برهان) (آنندراج). رقاص. (ناظم الاطباء). بازیگر:
در وجد و حال همچو حمام است چرخ زن
بر دیده نام عشق رقم کرده چون حمام.
خاقانی.
، کنایه از مردم سیاحت کننده باشد. (برهان). کنایه از سیاح. (آنندراج). سیاح و سیاحت کننده و مسافر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
ریسندۀ ریسمان و غزال. (ناظم الاطباء) ، گشت زن. پرسه زن. آنکه بیهوده و بدون قصد از سوئی بسوئی رود. رجوع به چرخه زدن شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ زَ نَ)
چاه ذقن. چاه زنخدان. چاه غبغب. (آنندراج). گودی چانه. (ناظم الاطباء). چاه ذقن و چاه زنخدان. (فرهنگ نظام). گوی که بر زنخ باشد. گودی در زنخ:
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد.
حافظ.
رجوع به چاه ذقن و چاه زنخدان و چاه غبغب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ دَ دَ)
دست زدن. کف زدن. دستک زدن. چپک زدن. تصدیه. تصدید. تصفیح، دست زدن بعلامت شادی. کف زدن بعلامت شادمانی کردن. چپک زدن بقصد تشویق کردن از کسی یا ابراز خوشحالی نمودن از عمل آن کس. صفق. رجوع به چپک زدن و دست زدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چپه زدن
تصویر چپه زدن
دست زدن، کف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپره زن
تصویر تپره زن
طبل زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگر زن
تصویر چگر زن
نوازنده چگر چگرچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه کن
تصویر چاه کن
مقنی، کسی که کارش چاه کندن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپه شدن
تصویر چپه شدن
برگشتن اتومبیل و مانند آن بیک سمت واژگون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چامه زن
تصویر چامه زن
نوازنده، خواننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپ زدن
تصویر چپ زدن
((چَ زَ دَ))
از راه دیگر رفتن، راه را کج کردن، تندروی در عقاید سیاسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپه شدن
تصویر چپه شدن
((~. شُ دَ))
واژگون شدن اتومبیل یا هر چیز دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاه کن
تصویر چاه کن
مقنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چغل زن
تصویر چغل زن
Gossiper
دیکشنری فارسی به انگلیسی
هلهله کننده، کف زننده، شادی کنان
فرهنگ گویش مازندرانی